فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ ، تنها ، نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی برانند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد
شب مرگ ، از بیم ، آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قوئی به صحرا بمیرد
چو روزی زآغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی! آغوش وا کن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد
(مهدی حمیدی شیرازی)
چند رنگان ،همه یکرنگ به افسونگریند
ساده لوحان، همه همدرد ز خوش باوریند
خدایا!امشب اومدم پیشت ،گله دارم ، از آدما، از دورنگی ها ،از دروغها، ازفریبها ،نمی دونستم به کی بگم ، از کی کمک بخوام ، فقط تو بودی...فقط تو همه دنیای من ،خب اومدم پیش خودت تا دوباره ازت کمک بگیرم،می دونم که کمکم میکنی تا از این تردید و دو دلی بیام بیرون.....دیگه داشت باورم میشد دنیا خیلی قشنگه ، آدما خیلی مهربونن، داشتم زیادی بهشون نزدیک میشدم ،زیادی وابسته میشدم ، تا اینکه به خواست تو دیدم زشتیها رو و شناختم نا مرادیهارو. حالا تو این تردید گیر کردم نمی دونم باید چکار کنم....خدایا! کمکم کن نذار این تردید وجودمو تسخیر کنه، نذار به همه بد بین بشم ، نذاردوست داشتنو فراموش کنم ، نذار نفرت وجودمو پر کنه ، نذار گوشه نشین بشمو خودمو از آدما جدا کنم...خدایاکمکم کن.
یک شب آخر بعد از این روشنگریها ،همچو شمع
تیره دودی گردم و چشم سحر خواهم گرفت
خدایا کمکم کن دل کسی رو نشکنم ،کمکم کن بتونم یکرنگیها رو ببینم ودورویها رو بشناسم....حس میکنم دلم نمیخواد هیچکس رو ببینم، حس میکنم یه جوری قربونی شدم
قربونی ندونم کاری دیگران،تو که خودت اون بالا همه چیز رو میبینی ،پس خودت حکم کن ، که از حکم بنده هات سیر شدم...خسته شدم ، بنده هات خیلی با بی انصافی حکم میکنن خیلی.....خیلی راحت تهمت میزنن ، از عدالت چیزی نمیدونن.....
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند تهمت بد نامی چند
دیگه نمیتونم به هیچکس اعتماد کنم ........هیچ کس. قبلا فکر میکردم اطرافم بنده های متبرکت زیادن ....اما حالا....حالا چی؟............چرا من؟ چرا؟ چرا؟؟؟؟؟؟
می گریزم زین دغلکاران دنیا می گریزم
تا نیابندم دگر گم کرده جا پا میگریزم
میگریزم با امید بر نگشتن سوی مردم
هرچه زشتی دیدم ازاین خلق زیبا میگریزم
خدایا ! میدونم تو هستی ، با وجود تو و با حضور تو دلم قرصه، فقط میخوام از تو کمک بگیرم نه از بنده تو که حتی به کمک بنده ت هم شک دارم. اگه میتونستم از همه دنیا میبریدم اما چکنم که تا شقایق هست زندگی بایست کرد
دلم می خواست ،عشقم را نمی کشتند
صفای آرزویم را-که چون خورشید تابان بود-می دیدند
چنین از شاخسار هستیم آسان نمیچیدند
گل عشقی چنان شاداب را پر پر نمیکردند
به باد نامرادیها نمی دادند
به صد یاری نمی خواندند
به صد خواری نمی راندند
چنین تنها ، به صحراهای بی پایان اندوهم نمی بردند
مگو این آرزو خام است
مگو روح بشر همواره سر گردان و ناکام است.
وای
امشب دلم به اندازه تمام غم بشریت سنگینه
وقتی راجع به یه دوست آرمانی حرف می زنیم تقریبا همیشه به قبول و پذیرش و قضاوت نکردن اشاره می کنیم...( او هیچوقت در مورد من قضاوت نمی کنه ...) ، ( او مرا همین گونه که هستم پذیرفته ...)، ( او مرا دوست داره بدون توجه به اینکه ...) و پیام این است: من به کسانی می توانم نزدیک شوم که در مورد من قضاوت و داوری و از من انتقاد نمی کنند.
بنابراین حرف آدمها اینه که هروقت دست از قضاوت در مورد اونها برداریم و تجزیه و تحلیل اونها رو کنار بگذاریم به اونها نزدیکتر میشیم ، عکس مطلب هم درسته ، وقتی به کاوش انسانها می پردازیم و اونها رو به انتقاد می گیریم فاصله ایجاد می کنیم.حالا یکی ممکنه بگه: اما من یه موجود عاقل و هوشمندم ، من باید همیشه در مورد آدمها قضاوت کنم ، شاید اینطور باشه اما این در عین حال به قیمت فاصله گرفتن از اونها تمام خواهد شد.
وقتی داوری خودمون رو در مورد دیگران کنار بگذاریم به آرامش ذهنی بیشتری دست پیدا می کنیم . تا حالا چقدر انتقاد مردم رو از زندگی دوستانشان شنیده اید؟
(برای پوشیدن این لباس خیلی چاقه!)
(اگر با اون زن ازدواج کنه ، احمقه)
(با ید عاقل تر از این باشه که عاشق شده باشه)
(خیلی بد هست که تمام پولشون رو برای خرید یه ماشین بدهند )
این جملات براتون آشنا نیستن؟وقتی قضاوت می کنیم که دیگران باید با وقت و پول و زندگی خود چه کاری انجام بدن ، آرامش ذهن خودمون رو مختل می کنیم و چون کارها اونطوری که باید باشند پیش نمیرن خودمون رو آزرده کردیم . بهتره که برای خوشبختی بیشتر دیگران رو همانگونه که هستن ،بپذیریم .
وقتی تصمیم می گیریم مردم رو تغییر بدیم برای خود تنش به همراه میاریم و اونها رو هم از خود بیزار می کنیم.
ما مجبور نیستیم در مورد آدمها قضاوت کنیم . میشه اونها رو فقط به خاطر تک بودنشان ستود .درست مثل این که ما می تونیم از یه ترانه ، یا از یه شاخه گل سرخ ، لذت ببریم بی اونکه اونها رو تجریه و تحلیل کنیم یا انتقاد کنیم یا پر پر کنیم....
به علاوه از اونجایی که ما درسهای بسیاری از اشتباهات خود می گیریم آیا این معقولانه نیست که اجازه بدیم دیگران هم اشتباهات خود را مرتکب بشن و درس های خود را بگیرن؟و در این میان ما هم قوای خود را برای پیشرفت زندگی خود متمرکز سازیم؟؟؟؟؟؟؟؟
می خوام یه چیز بهت بگم که دیگه نه نیاری
ساده ازم نگذری پا رو عشقم نذاری
می خوام یه چیزبهت بگم شاید که دل ببندی
بشینی پای حرفام ، رو به نگام بخندی
دوست دارم نمیدونی
واسه چشات می میرم
اگه بگی دوسم داری
دوباره جون می گیرم
چن روزیه به خاطرت حال خوشی ندارم
سر به سر این واژه ها به خاطرت می ذارم
بهونه می گیره دلم وقتی تو رو نداره
از توچه پنهون نازنین ، عاشق شدم دوباره
عاشق شدم عاشق تو می خوام اینو بدونی
واسم عزیزی نازنین می خوام پیشم بمونی
دوست دارم نمی دونی
واسه چشات می میرم
اگه بگی دوسم داری
دوباره جون می گیرم
شایا تجلی
باز شب و باز سکوتی که به من آرامشی عجیب می ده، و من دلم می خواد با تو حرف بزنم ،همیشه تو این تاریکی شب و تو این سکوت تورو بهترحس میکنم و بیشتر دلم می خواد که با تو حرف بزنم.........
خدایا !دلم می خواد تو این سال جدید و فصل نو
خودم رو بهتر بشناسم ، دلم می خواد ضعفها و شکستهای سال قبل ،پیروزیها و موفقییتهای سال جدیدم باشه .می خوام با تغییر فصل و تغییر پوشش زمین ، من نیز تغییر کنم ، تغییری زیبا ، اونقدر زیبا که تو هم با من بخندی .دلم مثل دلت خونه شقایق
چشام دریای بارونه شقایق
مثل مردن میمونه دل بریدن
ولی دل بستن آسونه شقایق
شقایق درد من یکی دو تا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق
شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمیشه
عزای عشق غصه اش جنس کوهه
دل ویرون من از جنس شیشه
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گلخونه های بی کسی برد
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق
دویدیم و دویدیم و دویدیم
به شبهای پر از قصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر
ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی
که سالار تمومه عاشقایی
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق
برگ پاییزی افتاده به خاک
چشم به راه قدم مسافره
تا بیاد پاشو بزاره تو تنش
برگ پاییزی رو با خود ببره
تو خیالش شاخه ی سبز درخت
باغچه گذشته بیهودشه
یه روزی رو شاخه ها نشته بود
ولی حالا با تن فرسودشه
چشمشو دوخته به راه
فکر ویرون شدنه
برگ خشکیده زرده
داره فریاد میزنه
من که همسایه گلها بودم
از تن شاخه جدا افتادم
من افتاده بر این خاک کبود
سبزییم را به تماشا دادم
خش خشی می شنوم نزدیک است
چه فضایی همه جا تاریک است
رهگذر میرود و مانده به جا
مرده برگیه که افتاده ز پا
( کوروش اصلانی)
الو ؟ سلام ، خوبی؟ سلام خوبم...چته ؟ چرا صدات یه جوریه ؟ هیچی ، چند وقتی هست که مشکلاتم زیاد شده ، حوصله هیچکس رو ندارم.....
الو ؟ سلام.....میدونی چی شده؟ چی شده؟زنگ زدم فلانی اصلا با من خوب حرف نزد ، انرژی منو گرفت ، خوشم نیومد ، دیگه بهش زنگ نمیزنم.....
الو؟ سلام.....میدونی چی شده ؟ نه چی شده؟ میگن فلانی خیلی قیافه میگیره ، اصلا با کسی حرف نمیزنه ، به کسی زنگ نمیزنه ، واسه کسی کامنت نمیزاره ، هیچکس ازش دل خوشی نداره و.......
الو ؟ سلام...... میدونی چه خبره؟ نه چه خبره ؟ خییییییییلی خبرا.........................................................
تحریف کلمه ای عربی است که به معنی تغییر و تهدیل دادن و گر دانیدن کلام کسی از وضع و طرز و حالت اصلی خود ، یا بعضی حروف کلمه را عوض کردن و تغییر دادن معنی آن...............
بازی جالبی وجود داره که نشون میده اخبار و اطلاعات به میزان وسیعی در گذر خود از شخصی به شخص دیگه دچار انحراف و تحریف میشه& این بازی به این ترتیب است که حدود 20 نفر کنار هم می ایستند و دایره ای را تشکیل میدهند ، یکی از افراد خبری را در گوش نفر سمت چپ خود زمزمه میکند ، شنونده ، خبر را برای دوست کناری خود بازگو میکند ، و بهمین ترتیب خبر ،دایره را طی میکند & شاید تمرین ساده ای به نظر برسد اما نکته همین جاست که وقتی خبر نهایتا به گوینده اصلی باز میگردد چیزی کاملا متفاوت است .......( فلانی کیف پولش را در اطراف خانه گم کرد) تبدیل میشود به ( فلانی حامله است ) در ظرف کمتر از سه دقیقه یک شایعه پر آب و تاب را مشاهده میکنم & بهتره که از حالا به بعد وقتی کسی گنجینه کوچکی از اخباری را که هم اکنون شنیده ، برامون بازگو میکنه ، این بازی را به خاطر بیاوریم و در مورد شایعاتی که به ما میرسه شکاک باشیم........................................................................................................
جمله اصلی : من نگفتم که او پول مرا دزدید.
من نگفتم که او پول مرا دزدید........( بلکه شخص دیگری گفت )
من نگفتم که او پول مرا دزدید........(من مطلقا چنین حرفی نزدم )
من نگفتم که او پول مرا دزدید........(بلکه شخص دیگری دزدید )
من نگفتم که او پول مرا دزدید..............(بلکه چیز دیگری دزدید)
من نگفتم که او پول مرا دزدید...(بلکه پول شخص دیگری را دزدید)
من نگفتم که او پول مرا دزدید........(بلکه کار دیگری با آن کرد)
هفت معنی مختلف بدون تغببر دادن یک سیلاب!!!!!!!!!!!!!!!!!!آهنگ صدا ، زیر و بم کردن صوت و تاکید بر واژه ها ، تعیین کننده معنای یک کلمه است.......... نظر شما چیست؟
اگرچه ممکن است شایعات بی اساس در آغاز از واقعیات سرچشمه گرفته باشند ، اما این واقعیتها بزودی ناپدید میشوند. آیا بهتر نیست هر جا که امکان دارد قبل از هر واکنشی ، داستان واقعی را از زبان گوینده اصلی بشنویم؟؟؟ قبل از اونکه به حمله قلبی دچار بشیم یا به رئیسمون شلیک کنیم ، یا از همسرمون طلاق بگیریم ، بهتر نیست به منبع اولیه خبر برگردیم و اطلاعات رو از اونجابدست بیاریم؟؟؟چون ممکنه ما هم به دام تحریفات بیافتیم.
آیا تا وقتی که خودمون پیامی رو نشنیده باشیم قادر به ارزیابی درست معنای اون هستیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آیا اگر ما هر چیزی رو که از دیگران می شنویم باور کنیم می تونیم با کسی دوستی کنیم؟آیا میتونیم هیچ وقت به کسی اعتماد داشته باشیم؟ بهتر نیست ما همیشه تصمیم و شناخت خود را بکار بگیریم؟؟؟(نظر شما چیه؟)
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
به آن امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم....
شاید از بچگی تا حالا بارها این شعر رو شنیده بودم ،خدا میدونه که چند بار جواب فالم این شعر اومده ، شاید فکر نمیکردم یه روزی این چند بیت شعری رو که اینقدر دوستش داشتم روی آگهی روی آگهی فوت صمیمیترین دوستم ببینم....
اصلا فکر نمیکردم مرگ من و اون رو از هم جدا کنه،همیشه فکر میکردم برای بغل کردنش ، برای بوسیدنش، حتی نگاه کردن به صورتش،به مهربونیاش ،حالا حالاها وقت دارم ، انگار عمر هزار ساله داریم ، غافل از اینکه مرگ اگه برسه....
اون موقع که جناز شو میشستن حتی نذاشتن ببینمش، گفتن سر و صورتش داغون شده، چیزی برای دیدن نمونده ، حتی راضی شدم فقط دستاشو تو دستام بگیرم ، اما نذاشتن ، گفتن نمیشه ، دیر شده ....دیر شده ...
آره برای بغل کردنش دیر شده بود، برای بوسیدنش دیر شده بود...
وای خدای من .......
الان وقتی میرم سر خاکش ، قبرشو بغل میکنم ، زار میزنم ، هوار میکشم ، اما چه فایده ، کو؟ کجاست؟ انگار همین دیروز بود که تو جشن عروسیش شرکت کردم ، تقریبا روزی یه بار تلفنی باهاش حرف می زدم
اما الان چی باید برم با خاکش درد دل کنم ، حالا حسرت اینو میخورم که چرا یه بار فقط یه بار سرمو نذاشتم رو شونه هاش و بهش نگفتم دوستش دارم ، چرااین شاخه گل زیبایی رو که الان روی سنگ قبرش پرپر میکنم ، اون موقع به خودش نمیدادم که حالا اینقدر دلم نسوزه....
اما چه فایده اون دیگه نیست....دیگه نیست....دیگه نیست .
جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد.....
ن و القلم و ما یسطرون
نوشتن چقدر سخته،با این حال خیلی هم مقدس بخصوص وقتی که نوشته ها
بخواد برای تو باشه نمیدونم باید از کجا شروع کنم... اصلا نمیدونم باید یه
شروعی داشته باشم یا …!تو خودت شروع همه گفتنی هایی!!!
دنبال هیچ آداب وترتیبی نیستم، نوشتن از تو که آداب و ترتیب نمی خواد!
خودت گفتی هر چه میخواهد دل تنگت بگو...
مهربانم! میدونم به من نزدیکی، نزدیکتر از نفسم
میدونم فاصله تو با من به اندازه یه یارب گفتنه
میدونم الان که دارم از عاشقی مینویسم داری نگام میکنی،
میخوام بهت بگم: روزت مبارک
البته همه روزها متبرکند با نام تو، ولی امروز فرق میکنه چون نام امروز به توست.
دیشب وقتی که میخواستم بخوابم، رفتم تو آسمون، وسط ستارهها!
یه شمع روشن کردم، شکل یه ستاره بود، یه ستاره سبز، سبزو درخشان،
به یاد تو برای خودم! به اون ستاره گفتم:
تو ماه آسمانم باش هر شب ...سرشک ثابت و سیار با من …
وقتی با صدای اذان بیدار شدم به آسمان نگاه کردم، ستارهام هنوز نورانی بود،
با درخشش و نور اون اومدم به گفتگوی تو....
مهربونم!
حالا تواین روز عزیز و بزرگ ازت میخوام اون قدر دل من رو سرشار از عشقت کنی که دیگه جایی برای سیاهیها باقی نمونه، دوستدارم دلم فقط با نام و یاد تو قرص و محکم بشه.عاشق اینم که هر شب قبل از خواب زیر نور اون شمع سبز لبخندسبز تورو ببینم، تا تمام شبها و روزهام بشه به نام تو و به یاد تو...
تو ماه آسمانم باش …
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :13
بازدید دیروز :20 مجموع بازدیدها : 266069 جستجو در وبلاگ
|