امروز شعر هایی را که دربارهء امام زمان توی نت هست رو سرچ می کردم...!
با آمدنت چه گیرمان می آید / شرمنده اگر ندارد اشکال، نیا
ما خط تمام نامه هامان کوفی است / آقای گلم زبان من لال نیا
------------------------------
این هفته نیا وزیرمان می آید / امروز نیا وکیلمان می آید
داریم حساب می کنیم آقا جان / با آمدنت چه گیرمان می آید
--------------------------------
و چند نوشته ی دیگر که موضوعشان این بود که نیا آقا !!!!! من گناهکارم نیا ... من کار دارم نیا ...!
راستش را بخواهید دلم گرفت ..! قبلا که این شعر ها را می دیدم فکر می کردم شاعر می خواهد
به ما تلنگری بزند، که هنوز هم همین فکر را دارم..! و ما به جای تلنگر متن هم می نویسیم که:آقا نیا..!
گناه انجام می دهم و جای شرم می گویم نیا ...! غافل می شوم و جای یاد، می گویم کار دارم ..! و حالا می نویسم و چه مشتاقانه می گویم نیا ...! و چه کلمات ِ زیبایی می نویسم و می گویم نیا ...! و چه شاعرانه و با احساس و عاطفه می گویم نیا...!
آقا ! من اشتباه می کنم، گناه می کنم ، غافل می شوم ، انتظارت را درک نکردم ، آمدنت را .... اما .... اما .... سعی دارم ... سعی دارم برای آمدنت کاری کنم ، یاد می گیرم... دوری از گناه و برگشت به تو را... بیا آقا ...! هر چند من شرمنده ام ، اما شما ارباب ِ منی ، شما عشقی، این عشق به من کمک می کند که درک کنم برای در رکاب ِ شما بودن کاری باید انجام دهم ... آقا بیا ...! بیا ...! بیا...! آقای خوبیها! من غلط کردم ...!
پی نوشت : از زمین هستم، آسمان که بیراهه ندارد ... به بالهای بیرنگم اگر امیدواری ، مرا حرّ صدا بزن آقا ...!
پی نوشت : عالم به آدم سجده کرد...!
پی نوشت : اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
با شنیدن الله اکبر ِ نماز صبح از رختخواب بلند شد ، بالاخره صبح شد ، دیگه چن ساعتی نمونده تا دیدار ، دیداری که زیاد شنیده اما تا به حال تجربه نکرده ، رفت یه دوش گرفت و یه غسل زیارت ، بعدشم نماز ِ صبح و دورکعت هم نماز ِ حاجت که امروز خوب ببینه ...!
هوا گرگ و میش بود که از خونه زد بیرون ، به سمت ِ حرم ِ مطهر ِ بانو ...!
با اینکه می دونست گوشیشو میگیرن اما با خودش برد شاید بتونه از گشت های جلوی حرم بگذرونه ، فقط میخواست خودش یه عکس بگیره ، هرچند دور، اما دوست داشت خودش زوم کنه ...! اما گشتیا فهمیدن و نذاشتن !!!
وارد ِ محوطه ی خیابان ِ آستانه شد ، چقدر زیاد اومدن ، بی قرار ِ شب نخوابیده چه قدر زیاد بودن دیشب ، یه سلام به بانو میده و میگه چشمات روشن بانو ... !
یه جایی دنج و روبروی جایگاه پیدا می کنه و میشینه ... شروع می کنه به نوشتن : امروز بار ِ اولیه که میخوام رهبرم رو بیرون از دریچه های دوربین ، با چشم های خودم ببینم ، دلهره دارم ، یه دلهره ی قشنگ ، یهو یه خانم ِ انتظامات میاد جلوش می ایسته و میگه اگه نامه داری به رهبر بنویس با شماره تلفن و آدرست بده بهشون میرسونیم ، چشماش پراز اشک میشه و میگه: دارم ... دارم ... صبر کن تمومش می کنم ...! . شروع می کنه .
هوالمعشوق
سلام مهربان یار ، مهربان رهبر !
در انتظار ِ آمدنت نشسته بودم که بهم گفتن نامه بنویسم به دستان ِ مبارکت می رسانند ، گفتن اگر حاجتی دارم بنویسم. حاجت دارم رهبرم ، یه حاجتی که الان یکسالی ست روی دلم سنگین شده و نمی دانم به کجا مراجعه کنم...! می خواهم ببینمت ، از نزدیک ... حاجتم را گفتم ... تو را قسم به مادرت و به این بانوی مهربانم بگذار ببینمت ...!
مگر هرکسی که اجازه ی دیدار بخواهد باید از خانواده ی شهدا یا مسئولین باشد؟ یا دانشجو باشد یا بسیجی ؟ یه خانم ِ خانه دار ِ ساده که هیچ ندارد جز عشقت چه؟ او نباید چشمانش را نورانی کند با انوارت؟ مگه بدا دل ندارن؟ منتظر ِ جواب ِ نامه ات می مانم عزیزم ...
آدرس و شماره تلفن خانه و شماره ی همراه را می نویسد و نامه را داخل ِ پلاستیک ِ نامه های انتظامات می اندازد ...
لحظه و ثانیه و دقیقه ها و ساعتها با کندی می گذره ، به فکر فرو میره ، انتظار درد ِ سختیه ، خدایا فرج رو نزدیک کن ، بخواه اون روز رو هم قبل از مرگ ببینم ... با خودش نجوا می کنه تا .... دیگه زمان ِ دیدار فرا میرسه ... پشت ِ بلندگو می گن وقتی آقا آمد شعارتون این باشه : صل علی محمد / نایب مهدی آمد .... همه بلند فریاد میزنن و عکسها و پرچمها رو بالا میبرن که میگن آقا اومد ... رهبر اومد .. میره جلو .. رهبر وارد شدن ... رهبر وارد ِ جایگاه شدن... اومد فریاد بزنه و با بقیه شعار رو بگه که گریه امانش نداد ، با گریه شروع کرد به فریاد زدن ، چه اشکهای شوری ...!
از شانسش درست روبری رهبر بود تمام ِ سخنانشون رو خوب گوش کرد و خوب نگاهشون کرد و از خدا خواست که بازم ... بازم ...........دوباره ...!
تموم شد .... چه دیداری ، چه حالی ، چه شوقی ، از زمانی که به خانه رسیده در حال خود نیست .!
بازم او را می خواهد ، باز دیدار می خواهد باز زیارت می خواهد و هیچ حرفه حسابی را نمی شنود ... فقط دیدار می خواهد .
پ.ن : عشق . شوق . اشک . فریاد . حسرت . و من
ما دو قلب داریم ...!
یکی قلبی که از بودن آن با خبریم !
و دومی قلبی که از حضورش بی خبر....
قلبی که از آن با خبر یم، همان قلبی ست که در سینه می تپد،
همان که گاهی می شکند،گاهی می گیرد و گاهی می سوزد...
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه، و گاهی هم از دست می رود...
با این دل است که عاشق می شویم، با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیم، و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...
اما قلب دیگری هم هست.... قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود و به جای اینکه بتپد..... می وزد و می بارد و می گردد و می تابد این قلب نه می شکند، نه میسوزد و نه می گیرد، سیاه و سنگ هم نمی شود، از دست هم نمی رود، زلال است و جاری مثل رود و نسیم و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند... بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد،این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند، وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد، وقتی تو می رنجی او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند، نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت، نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند، به خاطر قلب دیگرشان...! به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند ...
یادمه یه روزایی بود که بین ِ یه سری آدمای اطرافم میرفتم با یکی حرف میزدم که آروم میشدم ، حس میکردم یه جور عشقه ، البته نه اون عشقی که رایجه ها، اونی که الان با هوس و این چیزا قاطی شده اون نه.
اون عشق یه حسیه که دلت میخواد طرف همیشه شاد و آروم باشه ، و تو هر کاری که توی توانت هست انجام میدی تا به این هدف برسی.... حتی شاید یه روزی به این نتیجه برسی نبودنت اونو آروم میکنه و تصمیم میگیری نباشی تا او آروم بشه و روزگارش شاد ... آآآآماااا... آما درسته که نیست اما یادش هست و همیشه برای سلامتیش هم دعا میکنی ... حالا متوجه شدی؟ منظورم این عشقه _____ چی می گفتم؟!!! آهان یادمه اون کسی که من باهاش حرف میزدم این عشق توی وجودش بود. خیلی حرفه ها ، توی این وانفزایی که همه تورو واسه خودشون میخوان ، یکی تورو بخواد برای خودت
... حالا از اون دوست فقط مونده یه قاب! که دیدنش فقط شده برام عذاب! ( خودمونیم عجب بیت ِ قشنگی شدا)
البته این عذاب فقط به خاطر ِ خودم نیست که وقتی نیست دلگیرم ، بیشتر دلم از این گرفته که ، داره میمیره !!! اون آدمو نمیگم داره میمیره ها ، میگم این عشقا داره میمیره ، انسانیتمون، محبتامون، دوست داشتنامون داره میمیره ، دیگه داره ته میکشه ، حس نمیکنی؟
حس میکنی دیگه بین ِ آدما کم شده عشق؟
حس میکنی دیگه هیچ حرفی ندارن آدما با هم دیگه الا دروغ و دغل و فیس و افاده و فریب؟
به اینا که فکر می کنم دلم میگیره ، میرم اون قابو که میبینم بیشتر دلگیر میشم !!!
چطور میتونم از غمت بگذرم ساده؟ چطور می تونم اشکاتو ببینم و انگار ندیدم؟ مرده شور هر چی که نمیذاره من و تو و بقیه به هم عشق بورزیم! هر چیزی که این روزا باعث شده فاصله____ فاصله ____ فاصله ____ باشه بینمون!!!!
من اگه غمتو ببینم نمی تونم و نمی خوام که به سادگی ازش بگذرم ، هر چی در دست دارم هدیه میدم تا غمت شادی بشه ، اشکت بشه لبخند.... مگه چند صبح دیگه رو می بینم؟مگه چند تا طلوع ِ دیگه منتظرمه؟
پ .ن :گاهی بی آنکه بخواهی می شوی دشمن!
پ .ن :گاهی تدبیرها سخره ی تقدیرند!
پ.ن: اولین اشک ِ 89!!!
پ.ن :زنده ام و سلامت در حد بنز ! :دی
زمان ِ بستن ِ سرسید ِ 88 هم فرارسید
من می مانم و خاطراتش و خالق ِ خاطره هاو خالق ِ خالق ِ اونها.
88 میره اما همه چی میمونه.رد ِّ خوبیها و بدیها !!!
از همگی حلالیت میطلبم و امیدوارم که همه خوش و سلامتو پر از تکاپوهای قشنگ باشین.
امیدوارم در سال ِ جدید خدا هر روز و هر روز پررنگتر بشه در لحظه لحظمون.
امیدوارم بتونیم کمتر گناه کنیم.
امیدوارم هر روز پر تکاپوتر و پرتلاشتر از دیروز بشیم.
امیدوارم بیماری و جهل و فقر و ناشکیبایی ازمون دور باشه.
امیدوارم همه ی بیمارا شفا بگیرن و سلامتیشونو بدست بیارن.
امیدوارم عاقبت بخیر بشیم .
امیدوارم مهربون و صبور باشیم مثل ِ خدا.
امیدوارم امید از هممون دور نشه.امیدوارم قدر ِ پدر بزرگا و مادر بزرگارو بدونیم.
امیدوارم قدر ِ پدرو مادرمونو بدونیم .
امیدوارم در قبال ِ همه قدر شناس باشیم.
امیدوارم قدر ِ کوچکترها رو هم بدونیم.
امیدوارم سال ِ 89 سالی بدون ِ نمیتونم ، نمیشه ، باشه.
امیدوارم 89 بدون ِ کاشکی و اما و اگر و آه و حسرت و غرور و دروغ باشه.
امیدوارم چرخ ِ روزگار خوب بچرخه برات.
امیدوارم ایرانمون سربلند باشه همیشه و همیشه .
امیدوارم بتونیم منتظر بودن رو یاد بگیریم و یاد بدیم.
امیدوارم نگاهی کنه.
نوروزتون پیروز هر روزتون نوروز...
راستی عشق یادت نره، عشق به زندگی و همه ی پستیها و بلندیهاش، سرازیری ها و شادیهاش ، قهرها و آشتی هاش، اشکها و لبخندش ، همه ی اینا عشق ورزیدن میخواد ، یادت نره، یادت نره خورشید هر روز از افق بهت سلام میده، یادت نره فصل ِ بوییدن ِ گلهاست، یادت نره پرواز ِ پرنده هارو نگاه کنی، یادت نره تو هم بال داری برای پرواز ، یادت نره...... یادت نره منو دعا کنی ... دوستون دارم ... عشق نگهدارتون
قرارمون باشه : یه لبخند از سر مهر به چهره ی زندگی....
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :26
بازدید دیروز :16 مجموع بازدیدها : 265741 جستجو در وبلاگ
|