علم اگر ازدست علمدار زمین نمی خورد دگر کسی به زیرتازیانه ها نمی مرد ...!
وقتی خیمه ی علمدار را پایین کشید، اولین کسی که دست بر سر گذاشت زینب بود .....!
شاید چون فکرشو نمی کرد برنگرده با اهل ِ حرم خداحافظی نکرد .......!
قشنگ بود که زهرا اومد بالای سرش ....!
دلخوش به پشت و پناهش بود ...! امروز بی یاوری ِ تو مرا دیوانه کرد حسین...!
یا ابالفضل بی تو حسین شکست
بلند بالای بابا.... زیبای بابا.... آرام ِ دل ِ بابا.... چقدر بوی یاس
می دهی!او که بدن شرحه شرحه اش را می آوردند به خیمه ها
میوه ی دل باباست.چشمان ِ سکینه را ببندید، نبیند ...
به زینب بگویید نیاید...فقط زینب می داند که تو هر وقت
دلتنگ ِ مادر می شدی به علی اکبر نگاه می کردی...
فقط زینب می داند به صورتش که می نگریستی یاد پیامبرت
می افتادی...فقط زینب می داند که طنین ِ نامش تو را
یاد حیدر می انداخت .... فقط زینب می داند؟؟؟
حسین فریاد می زند که:" زینب را دریابید"
...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیرپایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینهء در خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دار
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...(سید حمیدرضا برقعی)
پی نوشت : خوب شد ام لیلا در کربلا نبود:(
پی نوشت : و گاه میشود که پدری ،پسری از دست میدهد و چه سخت میگذرد بر پدری که یک به یک لاله ها از کف میدهد.
پی نوشت : مردی که راه رفتنش قشنگ بود:((
پی نوشت : حسین را دریابید ... حسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین:((
پی نوشت :اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
حضرت دراز کشیده حسین علیهالسلام حضرت را تکان داد دید از دنیا رفته ، حسن خود را بر روى مادر انداخته و گاهى مىبوسد و مىگوید: اى مادر با من سخن بگو پیش از آن که روح از بدنم جدا شود،حسین جلو آمده و پاهاى حضرت را مىبوسد و مىگوید: اى مادر من پسرت حسینم، پیش از آنکه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت کن.
این جرم ِ گفتن ِ علی، علی بود.
منکه از عشق علی چون شمع شیدا سوختم
صاحب جنت منم، اما در اینجا سوختم
سوختم تا یک سر مویی نسوزد از علی
تا بماند رهبرم من بی مهابا سوختم
بی گنه بودم ولی در آتشم انداختند
محسنم شد کشته، نالیدم که بابا سوختم
زینبم می دید آتش زائر رویم شده
از پریشانی او در بین اعدا سوختم
صورت آتش گرفته تا زسیلی شد کبود
شکر کردم، بهر حفظ جان مولاسوختم
مثل چشم مجتبی مسمار یارب سرخ بود
من نمی گویم چه شد تنهای تنها سوختم
هرکه نان از سفره ی ما برده بود استاده بود
بسکه نامردی بود در این تماشا سوختم
سوختم تا شعله ی عشقت بماند جاودان
پای تا سر یا علی با این تمنا سوختم
پهلوی زهرا... بازوی زهرا
فقط چشمان ِ زینب را ببندید ....
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :5
بازدید دیروز :6 مجموع بازدیدها : 265649 جستجو در وبلاگ
|